3
کرسی های دورن کودکی ام
خزيده خاطره من به قاب كُرسی ها
بياد كودكی و رختخواب كُرسی ها
صدای قصه مادربزرگ پيچيده است
بگوش حافظه برده خواب كرسی ها
بساط شب چله و گفتگوی همسايه
به گُل نشسته شب از التهاب كرسی ها
چه پند ها به من آموخت ، چه داستان ها گفت
شب بلند زمستان ، كتاب كرسی ها
هنوز كوچه پس کوچه ها پُر از سرما است
دو دست يخ زده بی آفتاب كرسی ها
اذان مسجدها گوش صبح را پر كرد
دويدن مدرسه ها را شتاب كرسی ها
به شام كودكيم بس شهاب جا مانده است
از جرقه های پی در پی ذغال كرسی ها
نشست برف زمستان به بام باور من
شكست تيرك باور حباب كرسی ها
من آن غرور بلند آشيان شاهينم
فرود آمده امشب عقاب كرسی ها
به جای مانده از آن سال های خاكستر
حُباب خاطره ای از سراب كرسی ها
شكست دانهً دل با گذشت سنگ زمان
ز سنگ حادثه ، نی زآسياب كرسی ها
سوال كودكيم خيس برف بازی بود
چگونه خشك شدم بی جواب كرسی ها ؟
شاعر ..؟
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->